خیلی وقته چشمهایم از فکر تو بارانیست
دیگر کاسه صبرم شده لبریز از درد بی تو بودن
خدایا انتظار دیدن یار چقدر طولانیست
تـا کــی بــه انـتـظـار گـذاری بـه زاری ام
باز آی بعد از این همه چشم انتظاری ام
در سیـنه پنهـان کـرده ام گنـجیـنه ای از داغ غم
تا می توانی سعی کن ای عشق، در ویرانی ام
من دنبال بهانه می گردم
تا آسوده دستان شفا بخش تو را در دست بگیرم
باران که می بارد ، دلم برایت تنگ تر می شود
راه می افتم ، بدون چتر ! من بغض میکنم ، آسمان گریه
هر چند بهشت صد کرامت دارد
مرغ و می و حور سرو قامت دارد
ساقی بده این بادهی گلرنگ به نقد
کان نسیهی او، سر به قیامت دارد
دَسـتـخـط تــــو
راضــی ام نمــی کنــــد
کـاش دسـت تو بود
دستم را بگیر
ببر
به دور دست هایی که در دسترس هیچ
دستی نباشم...
یوسف ترین شدی و سر کوچه آمدی
ما بی کلاف نیز خریدارتر شدیم
مهم نیست
دور باشی
یا نزدیک
از روبه رو بیایی
یا که روی برگردانی از من
ماه را از هر طرف که ببینی ماه است
کاش می شد همدلی را قاب کرد
ساکنان شهر غم را خواب کرد
کاش می شد نور چشمان تو را
جانشین تابش مهتاب کرد ادامه مطلب .....................